English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3448 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
check out time U زمان لازم برای تخلیه محل
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
turnaround time U زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
access time U زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
check out time U زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
proceed time U زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
development U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
developments U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
engineered performance U زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
canonical time unit U زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
cure time U زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
meanest U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meaner U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
mean U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
carry U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
word U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
worded U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
warm-ups U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
decompression table U جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
warm-up U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
carrying U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carries U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carried U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
Micro Channel Architecture U تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA
refire time U زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
half life period U مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
access time U زمان لازم برای یافتن فایل یا برنامه در حافظه اصلی یا حافظه جانبی
propagation delay U 1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
road time U یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
deceleration time U زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار
positioned U مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
position U مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
loom time U مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
demurrage U بیکار و معطل نگهداشتن کشتی بیش از مدتی که جهت بارگیری یا تخلیه یا طی مسافت مبداء به مقصد لازم است
duration U براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
cold test U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold thrust U ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
splits U زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
setting time U [مدت زمان لازم جهت تثبیت و پایدار شدن رنگ در رنگرزی]
switching U خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
sensitivities U کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivity U کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
reference U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
double U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
doubled U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
doubled up U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
compiler U اسمبلر یا کامپایلری که یک برنامه را برای یک کامپیوتر کامپایل و در همان زمان برای دیگری اجرا میکند
hydration water U اب لازم برای ابش
raptatorial U لازم برای شکار
raptatory U لازم برای شکار
averages U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averaged U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
average U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
averaging U متوسط زمان لازم که کاربر باید صبر کند تا به خط ارتباطی دسترسی پیدا کند
mantling U مواد لازم برای پوشش
draw weight U نیروی لازم برای کشیدن زه
quorum U اکثریت لازم برای مذاکرات
climate for growth U شرایط لازم برای رشد
magic number U امتیاز لازم برای قهرمانی
troop space U جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
products U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
product U ول مواد لازم برای تولید یک محصول
barrier material U مواد لازم برای ساختن موانع
light is necessary to life U روشنایی برای زندگی لازم است
user freindly U اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
station time U زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
dive schedule U جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
tailboard U تخته عقب گاری وکامیون برای تخلیه بار
ineligibly U بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
storage U فضای لازم برای ذخیره سازی داده
aircraft role equipment U تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
quorum U حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
aircraft mission equipment U وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
compact U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacts U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
housekeeping U امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
compacted U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacting U فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
timed U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
times U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
compact U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacting U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
compacted U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
entrance head U بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله
compacts U کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
limen U کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
externals U سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
disorderly close down U آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
executed U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
external U سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
footprint U شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
footprints U شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
execute U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
executing U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
gibberish U اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
executes U رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
half thickness U ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
shook U : مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان
future promissory U زمان اینده التزامی که برای اول شخص will و برای شخص دوم shall بکار می برند
orbital injection U دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
multimedia U CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد
cycles U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
current asset cycle U زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است
size U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
cycle U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
cycled U تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
pit board U تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
macronutrient U ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است
sizes U محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
cargo outturn message U پیام تخلیه محمولات ناو گزارش خاتمه تخلیه بارکشتی
foot pound مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
fetch U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
masters U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
fetched U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
allocation U فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
mastered U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
fetches U رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
articled U کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
allocations U فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
master U مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
evacuation U تخلیه یک نقطه ازاهالی یا نیرو تخلیه پزشکی
discharge indicator disc U دیسک رنگی معمولا زرد یاقرمز برای نشان دادن تخلیه سیستم اطفاء حریق
circularization U تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
jcl U دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر
MCA U تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA
jobs U دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
languages U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
job U دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
language U دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
kernels U تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernel U تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
stand-off U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
carriage control tape U نواری که اطلاعات لازم برای کنترل تعویض سطر در یک چاپگر سطری روی ان پانچ شده است
stand-offs U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand off U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
redundancy check U تستی متکی بر انتقال بیت ها وکاراکترهایی که بیش ازحداقل تعداد لازم برای بیان خود پیام هستند
mttr U متوسط زمانی که انتظار می رود برای تشخیص و تصحیح یک خطا در سیستم کامپیوتری لازم باشدRepair To Time ean
temporarily U برای زمان مشخص یا نه همیشه
coronas U تخلیه بار الکتریکی که برای بار کردن تونر چاپگر لیزری به کار می رود
corona U تخلیه بار الکتریکی که برای بار کردن تونر چاپگر لیزری به کار می رود
microcycle U برای دادن زمان اجرای دستورات
impulsive U آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
metronome U اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
metronomes U اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
clearing U تخلیه محل تخلیه بیماران
clearings U تخلیه محل تخلیه بیماران
preventive justice U قسمتی ازحقوق که به بررسی اقدامات مختلفی که برای جلوگیری ازارتکاب جرم از ناحیه تبهکاران احتمالی لازم است اختصاص دارد
text U کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و...
texts U کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و...
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
toolbox U جعبه حاوی قط عات لازم برای تعمیر , نگهداری و نصب قط عات
descentheight U ارتفاع لازم از سطح زمین برای کم کردن از ارتفاع هواپیما
reserve factor U نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر
storage U ذخیره داده برای مدت زمان طولانی
service time window U [زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
maintenance window U [زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
heads up U در درگیری هوایی اعلام اینکه هواپیما دروضعیت لازم برای درگیری قرار ندارد
weight U بالا کشیدن لنگر نیروی لازم برای کشیدن زه
mobilization base U حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج
shop supply U وسایل لازم برای تعمیرگاه تدارک کردن تعمیرگاه
part U قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
clocks U باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
clock U باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
time fire U مسابقه تیراندازی با محدودبودن زمان 02 ثانیه برای 5تیر
Manchester coding U و نیمه دوم برای سیگنال زمان بندی است
data movement time U زمان صرف شده برای انتقال داده به دیسک
combustion starter U مکانیزمی که در ان احتراق یک سوخت ترکیب سوخت و هواانرژی لازم برای شروع دوران موتور را تامین میکند
naive user U شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
hold U پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
holds U پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
clocks U ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
overhead U مدت زمان کامپیوتر برای فراخوانی و بررسی هر ترمینال شبکه
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
reaction time U زمان اماده شدن یکان برای عکس العمل به دستورات
clock U ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
transients U وضعیت یا سیگنالی که برای مدت زمان کوتاهی فاهر شود
transient U وضعیت یا سیگنالی که برای مدت زمان کوتاهی فاهر شود
prompt U پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
prompts U پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
procedural U زبان برنامه نویسی سطح بالا که برنامه نویس عملیات لازم را برای بدست آوردن نتیحه وارد میکند
prompted U پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
PIA U مداری که به کامپیوتر امکان ارتباط با وسیله جانبی میدهد با تامین پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن در رسانه
brake specific fuel consumption U مقدار سوخت مصرف شده درواحد زمان برای تولید واحدقدرت
immediate U پردازش داده پس از ایجاد آن و نه انتظار برای پاس ساعت یا زمان سنگرون
res ipsa loquitur U این عبارت در دعاوی مربوط به جرم ناشی از بی احتیاطی و درحالاتی بکار می رود که برای اثبات بی احتیاطی هیچ دلیلی لازم نباشد
Ultimedia U موضوعی در چند رسانهای در IBM که صوت و تصویر و ویدیو و متن را ترکیب میکند و سخت افزار لازم برای اجرا را مشخص میکند
bomb U تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bombed U تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1if you have any question please ask us , we are here to help
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com